نگار خانمنگار خانم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

نگار خانمي

سفرنامه همدان

اين داداش نور چراغ قوه رو اون بالا تو تله كابين انداخته به چشم من، آخه نمي‌توانم درست بيرون رو ببينم منم چراغ قوه رو ازش گرفتم. دلم ميخواد پايين كوه فضاي پايين سنگ‌نوشته‌ها قدم بزنم. دستم رو هم به هيچكس نميدم. دلم ميخواد خودم راه برم. سه‌شنبه 93/5/7 فضاي بيروني غار عليصدر. من و داداشم ديگه مسير رفت داخل غار رو يادم نيست چون تمام راه رو خواب بودم. آرامگاه بوعلي سينا- پنج‌شنبه 93/5/9 ميگم هيس، ميگم هيس ديگه ساكت باشيد. ميخوام از مناظر لذت ببرم آ قربون دختر نازم بشم من و داداشم- عماد و حسام گل پسرعمه‌هاي عزيزم- آرامگام بوعلي سينا چهارشنب...
25 مرداد 1393

سفرنامه همدان

از روز دوشنبه 6 مردادماه 1393 به مناسبت تعطيلات عيد فطر رفتيم همدان تا جمعه 10 مرداد. خوش گذشت. خيلي سفر سختي نبود. سعي كردم زياد مامان و بابام رو اذيت نكنم و توي ماشين بچة خوبي باشم و بهمون خوش بگذره خوب منم دارم براي سفر آماده ميشم ديگه مگه چيه، بالاخره بايد بدونم چي مي‌توانم از اين كشوها در بيارم. فقط همين ي دونه كشور است كه قفل نداره ها آغاز سفر- دوشنبه 93/5/6 آخه تو راه گشنم شده بود. تا رسيديم ي تكه نون برداشتم و شروع كردم به گاز زدن رستوران داريوش- گنجنامه گنجنامه تله كابين گنجنامه قله كوه گنجنامه آخ جون اسب، ولي فكر نمي‌كردم پيتيكو انقدر ترسناك باشه‌ها ...
15 مرداد 1393

ماه رمضان 1435- تيرماه 93

تو ماه رمضان ي شب با داداشي به همراه مامان و بابا و خاله جون اينها رفتيم جشنواره رمضان- برج ميلاد البته من اوايلش خوابم مي‌اومد و تو بغل بابايي خوابيدم و حسابي خسته‌اش كردم. ولي جاتون خالي بعدش بيدار شدم و براي خودم درشكه سواري و ماشين سواري كردم. جيك هم نزدم و مثل خانم‌ها توي ماشين نشستم ببين چه قشنگ ماشين سواري مي‌كنم تو چادري كه غرفة يكي از شهرها بود و چادر عشايري زده بودند و آش و نان محلي و غذاي محلي درست مي‌كردند نشستيم و آش و دوغ محلي خورديم. تازه هم از خواب بيدار شده بودم، حسابي گشنم بود و دوغ و آش و سيب‌زميني آتيشي خوردم البته از دست داداش گلم. به به بودها، دارم نون مي‌خ...
15 مرداد 1393

ارديبهشت ماه 93

اين عكس‌ها مال جلسه سالانه صندوق جلاله- اواخر ارديبهشت‌ماه برگزار شد ولي ببخشيد تاريخ دقيقش الان يادمون نيست. حسابي تيپ زدم و با داداشم رفتم مهموني البته ناگفته نماند كه چشم خوردما، ي سرماي سخت خوردم و ي هفته‌اي مهمون مامان‌جون بودم و مهد نرفتم. لباسم هم كه لختي، حسابي سرما بجونم نشسته بود ولي خدايي عكسا رو ببينيد عاشق‌م كه بوديد عاشق‌تر مي‌شيد.                           قربون دختر خوشگلم بشم من واي كلام نيفته خداجون، تيپم بهم مي‌خوره من خوشحالم چون با داداشي عكس مي&zw...
15 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگار خانمي می باشد